برف ِ کور !
دیگر ساعتی بر دست من نخواهی دید !
من بعد عبور ، ریز عقربه ها را مرور نخواهم کرد !
وقتی قراری مابین نگاه من و بی اعتنایی نگاه تو نیست ،
ساعت به چه کار من می آید !؟
می خواهم به سرعت پروانه ها پیر شوم !
مثل همین گل سرخ لیوان نشین ،
که پیش از پریروز شدن ِ امروز ،
می پژمرد !
+ چند وقتیه به طرز مشکوکی همه ی خوشیهام کوفتم میشه. آخه خدایا چرا !؟
نظرات شما عزیزان: